امامان عليه السلام و تعظيم خداوند

نويسنده: حجت الاسلام سيد احمد خاتمي




تعظيم خداوند

«فعظّمتم جلاله» پس بزرگي و شوکتش را عظيم شمريد.
اين جمله و چند جمله اي که در پي مي آيد متفرع بر جملات سابق است يعني از آن رو که شما امامان راه يافته هدايت شده معصوميد، و در زمره نزديک شدگان به خداوند، و اهل تقوائيد، صادقيد، برگزيده ذات مقدّس ربوبي هستيد، فرمانبر اوئيد، برپادارنده امر خداوند هستيد و در پي تحقق خواسته هاي او، و شامل کرامت حق گشته ايد و... و... اين ويژگي ها را داريد:

1- عظمت حق را پاس مي داريد

اين پاسداشت هم در حوزه اعتقادات هم در حوزه عمل. در حوزه اعتقاد خود را فقير محض و خداي عزّوجلّ را غني علي الاطلاق مي دانند: «يا ايّها النّاس انتم الفقراء و الله هو الغنيّ الحميد؛(1) اي مردم شما همه نيازمندان به خداوند هستيد و تنها خداوند بي نياز و ستوده است.»
اين باور را با تمام وجود پذيرفته بودند جلوه اي از اين فقر عبوديت و غناي ربوبيت را در دعاهاي امامان بويژه در مناجات شعبانيه و دعاي عرفه و دعاي ابوحمزه ثمالي و... مي توان يافت.
در مناجات شعبانيه مي خوانيم:
«الهي و انا عبدک قائم بين يديک متوسل بکرمک اليک؛ معبودم من بنده تو و فرزند بنده توأم، در پيشگاهت ايستاده ام و به واسطه کرمت به تو متوسّل شده ام.»
معناي اين جمله اينست:
الف: هم بنده هستم و هم بنده زاده تو هستم يعني بنده خانه زادم.
ب: در پيشگاهت هستم نه بي اعتناء هستم و نه فراري.
ج: وسيله من کرم و بزرگواري توست نه اتکاء به عملي دارم و نه دلگرم به شخصي بلکه تمام چشم اميدم به کرم و بزرگواري تو مي باشد.
زآن جا که پرده پوشي عفو کريم توست
بر قلب ما ببخش که نقدي است کم عيار
نيز مي خوانيم:
«و بيدک لابيد غيرک زيادتي و نقصي و نفعي و ضرّي؛ و تنها به دست توست نه غير تو زيادتي و کاستي من و سود و زيان من.»
و نيز در تتمه دعاي عرفه مي خوانيم:
«الهي انا الفقير في غناي فکيف لااکون فقيراً في فقري؛ خداي من هنگامي که غني هستم به تو نيازمندم تا چه رسد در زماني که در فقرم.»

تعظيم در عمل

و اما تعظيم در حوزه عمل را در رفتار خاضعانه آن ها در پيشگاه ذات مقدّس ربوبي مي توان ديد.
حضرت مولي(ع) مي فرمايد: «...و انه لا ينبغي لمن عرف عظمة الله ان يتعظم فانّ رفعة الّذين يعلمون ما عظمته ان يتواضعوا له و سلامة الّذين يعلمون ما قدرته ان يستسلموا له...؛(2) ...و آن کس که عظمت خدا را شناخته سزاوار نيست خود را بزرگ شمرد زيرا بزرگي کساني که از عظمت خدا آگاهند در اين است که در برابر او متواضع باشند و سلامت آنان که از قدرت بي انتهاي او باخبرند اين است که در مقابل او تسليم باشند.»
معناي اين سخن اينست که آن ها که باد غرور و تکبّر در سر دارند از عظمت خدا غافلند و آن ها که به قدرت خويش مي نازند از قدرت خدا آگاه نيستند آن کس که عظمت و قدرت خدا را بداند مي فهمد که ما در برابر او هيچ هستيم با اين حال کبر و غرور و قدرت نمايي مفهومي ندارد.
اين مبناي آن همه خضوع در پيشگاه ذات مقدّس ربوبي است:
«روي انه کان عليّ اذا حضره وقت الصلوة تلون و تزلزل فقيل له مالک فيقول جاء وقت امانة عرضها الله تعالي علي السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و حملها الانسان في ضعفي فلا ادري أحسن اذا ما حملت ام لا؟»(3)
در روايت آمده است که وقتي هنگام نماز شد رنگ از رخ حضرت مي پريد و مي لرزيد به حضرت گفته شد اين چه حالي است که داريد؟ مي فرمود: هنگام امانت فرا رسيده است امانتي که خداوند آن را به آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه کرد آن ها نتوانستند و انسان آن را بدوش کشيد نمي دانم آيا با اين ضعفم مي توانم اين بار را به منزل برسانم يا نه؟
نيز آمده است: «کانت فاطمة تنهج في صلوته من ضعفة الله تعالي؛(4) حضرت فاطمه از خوف خدا در نمازش نفس نفس مي زد.»
ابان بن تغلب مي گويد: به امام صادق(ع) عرض کردم که حضرت امام سجاد(ع) وقتي به نماز مي ايستاد رنگش دگرگون مي شد، حضرت امام صادق(ع) فرمود: «و الله انّ علي بن الحسين کان يعرف الّذي يقوم بين يديه؛(5) به خدا قسم امام سجاد مي شناخت خدايي را که در پيشگاهش به عبادت ايستاده است.»
همين حال در مورد ديگر امامان(ع) هم نقل شده است.(6)
اين تعظيم، تعظيمي کيفي است يعني تعظيم نه از روي آز يا هراس است بلکه تعظيمي است عاشقانه. اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«ما عبدتک خوفا من نارک و لاطمعا في جنتک لکن وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»(7)
عبادتم نه از خوف آتشست و نه طمع در بهشت است بلکه از آن رو است که ترا اهل عبادت ديدم که پرستش مي کنم.

رنگ باختن ما سوي الله

اين تعظيم جلوه اي ديگر نيز دارد و آن اينست که ديگران در نگاه آن ها رنگ مي بازند.
«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم»(8) آفريدگار در نظر اهل تقوي عظيم است پس هرچه که غير اوست در ديدگانشان کوچک است.
هرگاه کسي در کنار اقيانوس پهناور و بي کران باشد طبيعي است که يک قطره آب در نظرش بسيار حقير و ناچيز است و آن کس که چشم به آفتاب عالمتاب دوخته پرتو شمع کوچکي در نظرش بي مقدار است، اهل تقوي با آفريدگار جهان هستي با قدرت و علم بي پايان او آشنا شده اند و به قدر استعداد خود عظمت ذات پاک او را دريافتند بديهي است که غير او در نظرشان کوچک و بي مقدار است در نقطه مقابل هم مسئله همين است آنکس که دنيا در نظرش بزرگ نمود همه ارزش ها در نظرش کم رنگ شده و در نتيجه ارزش ها را قرباني مي کند.
حضرت علي(ع) فرمود:
«...و کذلک من عظمت الدّنيا في عينه و کبر موقعها من قلبه آثرها علي الله تعالي فانقطع اليها و صار عبداً لها»(9)
و کسيکه دنيا در چشم او بزرگ جلوه کند و جايگاه آن در قلبش مهم باشد آن را بر خداي متعال مقدّم مي دارد از همه چيز مي برد و به دنيا مي پيوندد و برده آن مي شود.
کار آنان که دنيا در نظرشان بزرگ است بجايي مي رسد که همچون عمر سعد بر اين عقيده پافشاري مي کنند که رها کردن ملک ري به جهت ترس از عذاب قيامت و متنعم شدن به نعمتهاي بهشتي نقد را با نسيه معامله کردن است و هيچ عاقلي تن به اين معامله نمي دهد!!
الا انّما الدنيا لخير معجل
فما عاقل باع الوجود بدين(10)
آگاه باش که دنيا سيلي نقد است هيچ عاقلي نيست که نقد را با نسيه معامله کند.

2- بزرگداشت مقام خداوند

«و اکبرتم شأنه؛ و مقامش را بزرگ دانستيد.»
واژه «شأن» را به معناي طلب، معاني و امر و حال گرفته اند لکن مؤلف «التحقيق في کلمات القرآن الکريم» گويد: شأن با کار و عمل متفاوت است به قرينه آية 61 سورة يونس که شأن را در مقابل عمل قرار داده است او معتقد است که زماني اظهارات و فيوضات باطني شأن است که در چهره و ساير اعضاء ظاهر مي شوند و تنها جهت صدورشان از فاعل و انتسابشان به وي ملاحظه گردد و هنگامي که جهت وقوع وتحقق آن ها در نظر گرفته شود عمل خوانده مي شود.(11)
به نظر مي رسد در واژه شأن دو چيز ملحوظ است:
1- کاري شأن است که مهم و با اهميت باشد.
2- ابداع و جديد بودن
«کل يوم هو في شأن؛(12) هر روز او در شأني است.»
مقصود از يوم روز نيست بلکه مراد آن است که او پيوسته ظهورات و تجليات دارد. از اين روست که شگفتي هاي جهان آفرينش پايان ناپذيرند، حضرت علي(ع) فرمود:
«الحمدلله الّذي لا يموت و لا تنقضي عجائبه لا نه کل يوم في شأن من احداث بديع لم يکن...؛(13)
سپاس از آن خدائي است که مرگ ندارد و عجائبش پايان نبود زيرا او هر روز در کار جداگانه ايست و آن ايجاد چيز تازه اي است که سابقه نداشته است.»
مي گويند: «يکي از امرا از وزير خود تفسير آيه فوق را پرسيد اما او اظهار بي اطلاعي کرد و تا فرداي آن روز مهلت خواست هنگامي که محزون و غمناک به منزل آمد غلام سياه بامعرفتي داشت سؤال کرد چه خبر است ماجرا را گفت، غلام اظهار داشت به سراغ امير برو اگر مايل است من تفسير آن را براي او بازگو کنم امير او را خواست و از وي سؤال کرد در پاسخ گفت:
«شأن خداوند اين است که شب و روز را يکي پس از ديگري مي آورد و مي برد و از دل مرده زنده را خارج مي کند و از زنده مرده را بيماري را شفا مي دهد و سالمي را بيمار مي کند، تندرستي را مبتلا مي سازد و مبتلائي را عافيت مي بخشد ذليلي را عزّت مي دهد و عزيزي را ذليل مي کند ثروتمندي را فقير مي سازد و فقيري را غني مي کند.
امير گفت: مشکلي را بر من گشودي خداوند مشکلت را بگشايد و بعد او را اکرام کرد و انعام داد.»(14)

تسليم در برابر خدا

به اين ترتيب معناي "اکبرتم شأنه" اين است: شما امامان نور شأن حق را بزرگ داشتيد در برابر کار او تسليم بوده، هر آنچه را او مقدّر کرده سر تسليم فرود آورديد و همان را صواب و بزرگ ديديد هيچگاه در برابر شأن که او مقدّر کرده زبان شکايت نگشوديد:
نبي اکرم(ص) فرمود:
«يا عباد الله انتم کالمرضي و ربّ العالمين کالطبيب فصلاح المرضي فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لافيما يشتيه المريض و... الا فسلّمو الله امره تکونوا منت الفائزين.»(15)
«بندگان خدا! شما چون بيماريد و پروردگار جهانيان مانند طبيب و بهبود حال بيمار در گرو توصيه هاي طبيب به اوست نه در آنچه بيمار مي خواهد و پيشنهاد مي کند هان در برابر فرمان خدا گردن نهيد تا از رستگاران باشيد.»
حضرت امام باقر(ع) فرمود: «احقّ من خلق الله بالتسليم لما قضي الله من عرف الله.»(16)
سزاوارترين خلق خدا به گردن نهادن در برابر قضا و فرمان الهي کسي است که خداشناس باشد.

3- تمجيد خداوند

«و مجدتم کرمه؛ و بزرگ منشي اش را ستوديد.»
واژه تمجيد به معناي ثناگوئي است، تمجيد عبد از خداوند با بيان صفات علياي خداوند است و اگر تمجيد عبد از سوي خداوند باشد با اعطاي فضل است بنابراين واژه "مجدتم کرمه" بمعناي آن است که شمائيد که ثناي شايسته ذات مقدّس ربوبي را داشتيد.
برخي معناي دومي براي اين جمله ذکر کرده اند و آن اينکه:
«بي ترديد ائمه نفيس ترين گوهر آفرينش برترين و بالاترين نعمت خدا و با ارزش ترين هديه او به نظام هستي اند از اين رو خلقت آن ذوات نوراني و پاگذاشتن آن ها به عرصه وجود تمجيد کرم الهي به بهترين شکل است، بنابراين با خطاب به آنان مي توان گفت که شما با وجودتان خدا را تمجيد کرديد.»(17)
لکن وحدت سياق همراه با معاني است که گفتيم.

پي نوشت :

1. سورة فاطر، آية15
2. نهج البلاغه، خطبه 147
3. مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص124.
4. عدة الداعي، ص139.
5. علل الشرايع، ص231، الخصال، ص517.
6. اهل البيت في الکتاب و السنتة، ص279 و 280.
7. بحارالانوار، ج67، ص186.
8. نهج البلاغه، خطبه193.
9. همان، خطبه160.
10. اللهوف علي قتلي الصفوف، ص153.
11. التحقيق، ج6، ص11.
12. سوره الرحمن، آية29.
13. اصول کافي، ج1، ص141، باب جوامع التوحيد، ح7.
14. تفسير قرطبي، ج9، ص6337- تفسير نمونه، ج23، ص138-143.
15. تنبيه الخواطر، ج2، ص117.
16. بحارالانوار، ج71، ص153.
17. ادب فناي مقربان، ج5، ص333.